سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماجراهای من و خواستگارهام!
خواستم خاطرات این روزهامو برای همیشه داشته باشم، فقط برای یک دلیل: این نیز می گذرد... 
قالب وبلاگ
لینک های مفید

و اما چهارمین خواستگار:

ایشون فوق لیسانس رشته ی مهندسی ... بود. و البته استخدام شرکت... و از یک خانواده ی مذهبی.

مادرشون که دفعه ی اول اومدن دیدن بنده، خوب همه چی خوب پیش رفت و جلسه ی بعد به همراه آقا پسرشون تشریف آوردن.مؤدب

در نگاه اول دیدم ایشون یک پسر مظلوم و ساکت و بی سر و صدا به نظر میرسه!!خیلی با اینجور آدما میونه ی خوبی ندارم!!نکته بین

خلاصه من و ایشون تشریف بردیم برای صحیت های دو نفره!!خدانگهدار

اول ایشون یک کم از خودش گفت و بعد من یک کم از خودم و بعد گفتند که اگر سوالی دارید، من در خدمتم. منم خیلی سریع رفتم سر سوالهای اصل کاری!!مدرک داشتن

روالم معمولا اینه که اول کلیاتو میپرسم ببینم طرف در چه زمینه ای اوستاست!!اونوقت توی همون زمینه، سوالهای جزئی تر میپرسم و ریز میشم تا ببینم چند مرده حلاجه!چشمک

بهشون گفتم: شما فعالیت مذهبییتون در چه حدی هست؟مثلا قرآن و نمازجمعه و کتاب های مذهبی و ...؟ ایشون هم گفتند : بله، من خیلی علاقه دارم به این جور فعالیت ها ولی خوب متأسفانه خیلی وقتشو ندارم. در حدی که وقت بشه، انجام میدم. اما خیلی وقت نمیشه که برنامه ی مذهبی خاصی داشته باشم.

بعدپرسیدم : فعالیت سیاسی-اجتماعیتون در چه حدیه؟ (اتفاقا اون موقع ها بعد یک انتخاباتی بود) پرسیدم مثلا توی انتخابات شرکت کردید؟یا عضو گروه سیاسی خاصی هستید؟ ایشون هم گفتند : نه، متأسفانه خیلی وقت ندارم. البته خوب انتخابات ضروریه آدم شرکت کنه (با خودم گفتم خدا روشکر این یک کارو کرده!)، منم شرکت کردم ولی رأی سفید دادم چون وقت نداشتم، برم برای انتخاب کاندیدها، جستجو کنم! ولی کلا خیلی وقت این کارها رو ندارم!

ادامه دادم : فعالیت فرهنگی خاصی دارید؟عضو موسسه ی فرهنگی ای؟ کار فرهنگی ای؟ ایشون هم گفتند : نه، متأسفانه وقتشو ندارم!!خیلی علاقه دارم ها، ولی فرصتشو ندارم که از این کارها کنم.

من که کم کم داشتم فکر می کردم، خوبه ایشون وقت داشته بیاد خواستگاری بندهمشکوکم، ادامه دادم :

شما مطالعات غیر تخصصیتون در چه حدی هست؟توی چه زمینه هایی بیشتر مطالعه می کنید؟ ایشون هم پاسخ دادند : خیلی دوست دارم مطالعات داشته باشم، اما خوب متأسفانه وقتشو ندارم خیلی. برای همین مطالعات خاصی ندارم!!

من که دیگه این جوری عصبانی شدم! شده بودم، داشتم با خودم فکر می کردم خوبه ایشون وقت نفس کشیدن داره وگرنه می مرد!! باید فکر کرددر همین گیر و دار من که دیگه دیدم هیچ سوالی واقعا برام نمونده، به ایشون گفتم، من که دیگه سوالی ندارم، شما اگر سوالی دارید بفرمایید.

ایشون هم گفتند : شما اهل ورزش کردن هستید؟؟سوال جالبی بود چون استثنائا تنها کاری که ایشون وقتشو داشت ورزش بود و تنها کاری که بنده واقعا وقتشو ندارم بازم ورزشه. منم که از جوابهای ایشون کفری بودم گفتم : نه متأسفانه خیلی دوست دارم، ها ولی وقتشو ندارم!!بلبلبلو

راستی روند این خواستگاری برخلاق قبلی ها واقعا مثل همین نوشته ها همینقدر سریع بود، چون واقعا ایشون جواب همه ی سوالهای بنده رو در حقیقت با خیر داد و من نمی تونستم دیگه سوالی بپرسم!!

بله و قصه ی ما به سر رسید و ایشون هم رفت خونه شون!!خسته کننده


[ چهارشنبه 92/2/4 ] [ 8:22 عصر ] [ سیب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
آرشیو مطالب
امکانات وب

دریافت کد بستن راست کلیک در وبلاگ



بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 6984